یا ره زین شب تاریک نبردند برون

 

گفتم نمی دانم اما به شناخت زندگی مایلم. آن طرفم چاله ای در زمان بود و آن سوتر چهره ی باز و شاداب غریبه ای نقش بسته بود.  

ادعا میکرد خوشحال و باطراوت است. دندانهایش می درخشید و قدمهایش قوی و کمرش راست بود. به او گفتم با اینکه به تغییر و تحول باور دارم اما این حرفهایی که میزنی عجیب است. البته که همیشه باور داشته ام که آدم در زمان به قطب مقابلش تبدیل میشود اما حرفهای کلیشه ایت کمترین علاقه ای در من نمی انگیزاند. تو اگر آینده ی من باشی میدانی که شخصیت منفی داستانم فروشنده  خوشی هست. 

بعدش چیزی گفت که مرا بهم ریخت. معمار را به آشپز تشبیه کرد: توی غار منتظر گوشت هستی و تمام ادویه های لازم را کنار گذاشتی. چاقویت تیزست و هیزم کافی داری. اما بدون شکارچی تو و قبلیه ات از گشنگی بی تاب میشوید و از آنجایی که به نفس وحشی آدمها نظر داری میدانی که آخرش یکی میگوید از پیرمردها شروع میکنیم” و بعد نوبت ضعیفتر هاست. 

دریچه ای را جسته بود به تمام شک و تردیدهایم.  هنرمند ضعیف و نازک دلی را میدیدم که به رفعت جامعه نیاز داشت که دقیقه های این زندگی پست را ثانیه ی بیشتر دوام بیاورد. پیکر غبارگرفته ی نقاش (ته تغاری بابا و دردانه ی مادر) آن گوسفند نازپروده ای بود که حرفهای کتاب های بزرگترها را نشخوار میکرد. اما جدای همه ی تمجدیدها و مسخرگی ها خود می دانست که هنوز سفرش را شروع نکرده است.

درد یعنی خمودگی. 

 گفت مگر چقدر زمان داری؟ گفتم زندگی دردست و همین. گفت درد را اگر انتخاب کنی کمتر می سوزد، کمتر می ساید. گفتم پاشم سخت است، ایستاده بمانم حالش نیست. گفت درد هنوز و سخت هنوز و هنوزم همین. 

گفتم هرباری پا شوم، زمین میخورم. هرجمله ای خطاست و همه قهرمانهایم نامردند. دست آخر که چی؟  گفت اگر روی ماسه قصری برای شبی بسازی به کار موجها میخندی. 

غیب شد. 

اتاقم تنهاست. چشم هایم میسوزد. کمرم تکه پاره هست و سر شه ام خواب ندارد. کتاب نازکم زیر یک خروار دستمال و کثافت گم شده. از توی تخت بلند میشوم و پردها را کنار میزنم. نور چشم هایم را میزند.

از جدایی ها شکایت میکند

داستانهای شیرین مامان بزرگ تمومی نداره

روی مبل و شکسته در زمان

  , گفت درد هنوز و سخت هنوز و هنوزم همین ,گفتم هرباری پا شوم، زمین میخورم , هرجمله ای خطاست و همه قهرمانهایم نامردند , گفتم پاشم سخت است، ایستاده بمانم حالش نیست , گفت مگر چقدر زمان داری؟ گفتم زندگی دردست و همین , گفتم پاشم سخت است، ایستاده بمانم حالش نیست  گفت درد هنوز و سخت هنوز و هنوزم همین , گفت درد هنوز و سخت هنوز و هنوزم همین   ,  گفتم هرباری پا شوم، زمین میخورم ,گفتم هرباری پا شوم، زمین میخورم  هرجمله ای خطاست و همه قهرمانهایم نامردند , گفت درد را اگر انتخاب کنی کمتر می سوزد، کمتر می ساید  گفتم پاشم سخت است، ایستاده بمانم حالش نیست

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گروه دوستیابی همه چیز در مورد تدریس خصوصی رژیم غذایی کتابخانه عمومی امام علی (ع) هفت جوی شهرستان قدس خرید ویلا در شمال خرید، فروش و اجاره بلوار اباذر ۰۹۰۲۴۵۴۴۸۸۸ ایران رادیاتور گپ و گفت کسب درآمد ، استخدام ،گنج یابی، دفینه ، تعمیر پکیج سرویس پکیج ایران رادیاتور بوتان